صحبت باخدا

تنهاترین نفس

دلنوشته های تنهایی


صحبت باخدا

دیشب خیلی حس خوبی داشتم

بعدازچندروزدوری ازخدا دوباره احساس کردم پیشمه

من خواستم برم پیشش واون هم راهم دادوازم استقبال کرد

خداروشکر....

توی این یه سال خیلی ازحس هاروتجربه کردم

عاشقش شدم ودل زده ازش

ایمانم بهش زیادشدوکافرشدم

نمیدونم چیم بود ولی همه ی این حس هاروداشتم

مثه این که یه جایی بایستی وندونی کدوم طرف بری وده نفربیانوهرکدوم توروبه یه طرفی راهنمایی کنن

وبخوان بکشوننت همون جایی که دوس دارن

وتونمیدونی کدوموانتخاب کنی

شایدم میدونی انتخاب کدوم راه درسته ولی خودتوبه نفهمی بزنی

یه حس وحالی که خودتم نمیدونی که میدونی یانه

ازخدای دوس داشتنیم دلخوربودم

چون میگفتم من واسه اون قدم برداشتمولی اون نه

غافل ازاینکه بایه قدم من درست مثه قولی که داده بودواسم صدقدم اومده بودجلو

که نذاشت خونواده م بفهمن

که همسرم خداترس بود

فقط به فکرخودش نبود

وازمن محتاط تربودکه نکنه  کسی بفهمه ومن لطمه بخورم

نگران آیندم بود

آینده ای که اگه به ازدواج دائم من واون ختم نشدتلخ واسترس زانباشه

ولی غافل ازاینکه من هرلحظه که میگذشت ازهرطرف بیشترلطمه میخوردم

وابستگیم بهش

دورشدنم ازخونواده م

دورشدنم ازخدابه خاطراین همه تجربه تلخ که تموم هم نمیشد

ولی دیشب

کمی آرامش پیداکردم

احساس کردم توی آغوش خدام

وخداهنوزدوستم داره

وفراموش کرده ناشکری هاوکم لطفی های منونسبت به خودش

گریه کردم وکمی سبک شدم

دیگه کسی ازم نپرسیدچراگریه میکنی؟مشکلی داری؟

چون همه گریه میکردن

چون شب دعا وآرزوهابود

چون همه ازگناهاشون استغفارمیکردن

منم هرچقدردوس داشتم باهاش حرف زدم

نمیگم الان شادم ودیگه چیزی آزارم نمیده

ولی دیشب خدابهم سرم زد

سرمی که قطره قطره ش واسه م یه دریاآرامش بخشوامیددهنده س

خداجونم خیلی دوست دارم

به خاطرهمه چیزمنوببخش

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

*
ساعت20:49---13 شهريور 1394
وبت محشره آرزو جان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, ساعت 14:0 توسط آرزو:

Design By : Bia2skin.ir